ديشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروي تخت ما يه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقي چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پايين، دفعه بعدي تحريک شدم با نگاه بازي کرديم.خلاصه يه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسيد دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.براش نوشته بودم… “خيـلي پستيدخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شدپس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام !!! ومي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. من را ببخش و عکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرست روبرتدخترجوان رنجيـده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همکاران ودوستانش مي خواهدکه عکسي امزد، برادر، پسرعمو، پسردايي . خودشان به اوقرض بدهند وهمه آن عکس ها راکه کلي بودند باعکس روبرت، نامزد بي وفايش، دريک پاکت گذاشته وهمراه با يادداشتي يک زوج ميانسال دو دختر زيبا داشتند، اما هميشه دوست داشتند تا يک پسر هم داشته باشند. آنها تصميم گرفتند تا براي آخرين بار شانس خود را براي داشتن يک پسر امتحان کنند. زن باردار شد و يک نوزاد پسر به دنيا آورد. پدر شادمان باعجله به بيمارستان رفت تا پسرش را ببيند . پدر در بيمارستان زشت ترين نوزاد تمام عمرش را ديد . مرد به همسرش گفت: به هيچ صورتي امکان ندارد که اين نوزاد زشت فرزند من باشد، هر کسي با يک نگاه به چهره زيباي دخترانم متوجه ميشود که تو به من خيانت کردي . زن لبخند زد و گفت: نه، اين بار به تو خيانت نکردممرد هر کاري ميکرد که سگش را از خود دور کند فايده اي نداشت اين سگ هر کجا که صاحبش ميرفت به دنبالش حرکت ميکردبراي اينکه از دستش خلاص شود چوبي يا سنگي را بلند ميکردو به سويش مي انداخت اما فايده اي نداشت با هر سنگي که صاحبش براي او ميانداخت چند قدمي به عقب بر ميگشت و بارديگر به دنبالش راه ميافتاد آن روز هم همين اتفاق افتاد
آنقدر مرد به کار خود ادامه داد تا هر دو به لب ساحل رسبدند و مرد از روي عصبانيت چوبي را برداشت و ضربه اي به سر سگ زد
ضربه چوب آنقدر سنگين بودکه سگ بيچاره ديگر توانايي راه رفتن نداشت
در اين هنگام موج سنگيني از دريا برخاست و مرد را به همراه خود به دريا کشانيد
مرد که شنا بلد نبود درحالي که دست و پا ميزد
از مردم درخواست کمک ميکرد اما کسي نبود که او را نجات بدهد
مرد کم کم چشمايش را بست اما احساس کرد که يک نفر او را آهسته آهسته به سمت ساحل ميکشاند وقتي که دقت کرد ديد که سگ با وفايش در حالي که خون از سرش ميچکد شلوارش را به دهن گرفته و با زحمت او را به ساحل ميکشاند
مرد در حالي که سرفه ميزد به سگش نگاه ميکرد که ببيند به کجا خواهد رفت ديد که سگ به گوشه اي رفت و آرام جان داد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبار بازیگران و هنرمندان جهد : تلاش : انجام دادن عملی پرتکرار و سخت برای رسیدن به مقصود Sarah دومینوی زندگی شهاب فا Kaori "در دیار نیلگون" دانلود رمان جدید | دانلود رمان عاشقانه مقالات علمی